مثال اول:
فرض کنید در یک کشتی هستید و گرفتار طوفان شدیدی شده اید، دریا متلاطم است و بازوان پر قدرت آب بر عرشه کشتی می کوبد. ناخدا فریاد زنان همه را به کمک فرامی خواند و کارکنان کشتی را در محل های خودشان سازماندهی می کند :
یکی باید بادبان را بکشد ، یکی باید سکان را سفت بگیرید، خلاصه هر کس در محل مسئولیت خودش سخت گرفتار انجام کاری است.
ما هم در این میانه در کشتی هستیم، آنهایی که شغل و وظیفه مشخصی دارند لاجرم کارشان را می کنند و می دانند که برای نجات کشتی باید وظیفه خودشان را به اتم وجه انجام بدهند، هر قصور و کوتاهی و هر اشتباه جبران ناپذیر است .
اما نگاهی هم بکنیم به جمعیت مسافرین
مسافرین چند دسته هستند:
یکسری کسانی هستند که می دانند اگر به کمک ناخدا بیایند حتما که راه فلاحی وجود دارد ، اینها کسانی هستند که ساحل نجات را در دوردست می بینند و به نجات امید دارند، پس آستین بالا می زنند و به کمک می شتابند.
دسته دوم کسانی هستند که می گویند ببینیم چی می شود؟ اگر تلاش دیگران نتیجه ای داشت ماهم هستیم اگرنه بگذار ببینیم طوفان به کدام طرف می رود.
دسته سوم کسانی هستند که می گویند: کدام نجات ؟ کدام ساحل ؟ حالا اینهمه اینها جان خودشان را به خطر انداخته اند چه فایده که ماهم بیندازیم؟ بگذار تا زنده ایم کارمان را بکنیم زندگی مان را بکنیم، هوای زن و بچه خودمان را داشته باشیم ، اگر مردیم هم که مردیم دیگر! کاریش نمی شه کرد.پس به کار و زندگی خودشان در وسط طوفان ادامه می دهند.
مثال دوم:
ما سه نفر هستیم و در خانه نشسته ایم و داریم درسمان را می خوانیم که به یکباره می شنویم از خانه همسایه یک نفر داد می زند : کمک کمک خانه آتش گرفته است.
نفر اول می گوید : بلند شوید ، سریع دست بکار می شود ، بدنبال آب و کپسول آتش نشانی و ... می دود و خودش را به سرعت به محل آتش می رساند و تلاش می کند تا با هر وسيله ممكن آتش را خاموش کند و وقتی می بیند که کودک همسایه در طبق دوم جامانده ، شجاعانه به آتش می زند تا کودک را نجات دهد! و...
نفر دوم می گوید: واااااای عجب آتش بزرگی، اینکه اصلا نمی شود خاموشش کرد، حالا انشاالله که اهل خانه موفق می شوند و آتش را خاموش می کنند ، ماهم دعا می کنیم ! به این امید که موفق شوند!
نفر سوم می گوید چه فایده ؟؟مگر نفر اول که به آتش زد حالا چه کار کرد که ما بکنیم؟ این کار تهدید جانی دارد. بگذار ما درسمان را بخوانیم که برای فرداها اگر خانه اي آتش گرفت بلد باشيم آنرا یک رنگی بزنیم !!
نتیجه: همیشه کسانی هستند که در مسیر تکامل به پیروزی و ساحل نجات ایمان دارند ، می دانند اگر جایی آتش گرفته ، اگر کشتی به طوفان نشسته ، باید بلند شد ، آستین بالا زد، دست بکار شد، اصطلاح ”چه فایده” برایشان معنایی ندارد چرا که می دانند فایده کار در بلند شدن و قیام و اقدام کردن است و نه در نشستن و چشم به تقدیر دوختن. می دانند هر قدر که آتش بیشتر زبانه بکشد ، هر قدر که طوفان سهمگین تر باشد، پس باید بیشتر برایش کار و تلاش کرد.
کسی که در مقابل آتش یک بیل خاک می ریزد ، با کسی که در خانه خودش نشسته و آتش را از دور نظاره می کند فرقش دو دنیاست، این یکی خودش را در قبال موفقیت مسئول می داند و آن یکی هیچ ایمانی به موفقیت ندارد. این یکی اهل زندگی است و آن یکی اهل بندگی. این یکی ایستادن را برگزیده و آن یکی نشستن و زندگی بر روی زانوان را انتخاب کرده.
در جامعه امروز ما هم وضع به همین صورت است. یادمان نرفته که محمد مختاری گفت می خواهم ایستاده مردن را انتخاب کنم که از نشستن در ذلت بیزام، ویادمان نمی رود کسانی را که جانشان را برای قدم های بسیار کوچکی بر ضد وضع موجود فدا کردند و تبدیل به معلمان بزرگ آزادی شدند، مهم این است که قدمی برداریم، کوچک و بزرگی این قدم را تاریخ مشخص خواهد کرد....
0 comments:
Post a Comment